چند روز شلم شوربا!
یه روزایی توی زندگی هست، آدم میگه بذار خسته بشم، بذار پسرم اینقد نق به جونم بزنه و گریه کنه و شیر بخواد و نذاره بخوابم که نا نداشته باشم... ولی... ولی فقط سلامت باشه... خونۀ خاله ندا رفتیم... خیلی هم خوش گذشت... حموم چهل روزگی هم بسلامتی رفتیم... گل پسرم عاشق حمومه، به استثنای آب ریختن روی سرش منم رفتم پیش دکترم و معاینم کرد و تست پاپ اسمیر هم برام انجام داد... با اینکه حس عذاب وجدان از تنها بودن آقا هیراد داشتیم، ولی رفتیم مرکز خرید میرداماد که نزدیک مطب دکترمه... دو تا پالتو هم توی حراج اونجا برای خودم خریدم و دلی از عزا درآوردم! ولی بعدش انگار یه چیزی گم کرده باشیم سریع دربست گرفتیم و برگشتیم خونۀ مامان قشنگ... بازم یه شب دیگ...